به گزارش حاشیه ورزش ، سالها قبل از ظهور ستارههای دهه هفتاد و روی کار آمدن بازیکنانی نظیر مهدویکیا، دایی، هاشمیان، کریمی و باقری که در فوتبال آلمان نامی برای خود دست و پا کردند، محمدرضا عادلخانی در دهه ۴۰ پا به فوتبال آلمان گذاشت. اگر حضور کوتاه و نه چندان رسمی بیوک جدیکار را در آلمان در نظر نگیریم، محمدرضا عادلخانی با حضور هشت ساله خود در تیمهای بایرن مونیخ B، اوبرهاوزن، ووپرتالر و واتنشاید که دست کم موفق به صعود با دو تیم به بوندس لیگای یک آلمان شده، یکی از بزرگترین بازیکنان فوتبال ایران نام میگیرد.
یکی از بهترین بازیکنان دهه ۴۰ و ۵۰ و مرد سال فوتبال ایران در سال ۵۲، با پای چپ خود، جناح چپ تاج و تیم ملی را از آن خود کرده بود اما در یک بدشانسی بزرگ از سفر به جام جهانی ۱۹۷۸ بازماند؛ آنجا که برای نگه داشتن دختر ۱۵ روزه خود، خودش را سپر کرد و در فاصله پنج روز تا سفر به آرژانتین با مصدومیتی سنگین مواجه شد.
عادلخانی که در دهههای اخیر کمتر حاضر به مصاحبه شده، در ۷۵ سالگی با موهایی سپید اما رویی خوش در ایسنا حاضر شد و صفحات تاریخ زندگیاش را یک به یک ورق زد و اتفاقات مهم از جمله داربی ششتاییها، حضور در فوتبال آلمان، ناکامی در صعود به جام جهانی ۷۴ و صعود به جام جهانی ۷۸ را مرور کرد.
در ادامه مصاحبه محمدرضا عادلخانی با گروه فوتبال ایسنا میخوانید:
– فوتبال را از چه سنی و از کدام محله شروع کردید؟
فوتبال را از ۱۲ سالگی در محله هفت تیر تهران شروع کردم. بعد به باشگاه تاج که در خیابان ایرانشهر بود رفتم و در همانجا یک زمین خاکی داشت. آقای کارگر جم، فرزامی، کردنوری و من در تیم خردسالان تاج بودیم. ۱۵ ساله بودیم که به تیم دیهیم، از تیمهای تاج ملحق شدیم و فعالیت خودمان را در دسته یک باشگاهی تهران شروع کردیم. من در همان سال آقای گل شدم. بازی آخرمان با تیم شاهین بود که بزرگان فوتبال در این تیم بازی میکردند. مرحوم بهزادی، دهداری، شیرزادگان، شاهرخی، وطنخواه و برزمهری در این تیم بودند. به یاد دارم که در آن روز ناصر ابراهیمی مقابل من بود و با گل دقیقه نودی من، این بازی دو بر دو شد.
در آن مقطع بیوک جدیکار، کاپیتان تاج در آستانه بازنشستگی بود و من را برای پر کردن جای او انتخاب کرده بودند. جدیکار بازیکنی نبود که قابل جایگزینی باشد. من بازی های او را در کودکی میدیدم. برای بازی خداحافظی او، تیمی را از سوئیس دعوت کردند که محمود بیاتی، مربی تیم در نیمه دوم من را به جای جدیکار به زمین فرستاد. اولین بازی خودم را در ۱۶ سالگی برای تاج انجام دادم. یکی، دو بازی دیگر هم انجام دادم که یک بازی مقابل مالاتیه از ترکیه بود. در این بازی هم به طور کامل به میدان رفتم که یک پاس گل هم دادم.
آهسته آهسته در تاج جا افتادم. بعد از آن بازی، تیم ملی را برای حضور در شوروری دعوت کردند. در شهرهای کراسنودار، روستوف و اودسا بازی داشتیم. شش تن از بازیکنان شاهین به مسائلی اعتراض داشتند و به این مسابقات نرفتند.
– علت محرومیتشان چه بود؟
پرویز دهداری، حمید جاسمیان، محراب شاهرخی، همایون بهزادی، حمید شیرزادگان و حمید برمکی شش نفری بودند که به علت اعتراض به برخی مسائل از تیم ملی کناره گیری کردند. مبشر، رئیس فدراسیون و حسین فکری سرمربی تیم ملی از مکتب دارایی بودند. برای همین از آقای محب، موسس تیم دارایی خواسته بودند همراه با تیم به شوروی برود. بازیکنان شاهین می گفتند که چرا محب را انتخاب کردید اما اکرامی را انتخاب نمیکنید؟ آن ها هم قهر کردند. نمیخواستم این مساله را باز کنم و شاید هم این مساله نبوده اما من این موضوع را شنیده بودم و خودم با اطمینان نمیدانم ماجرا چه بود. شخصا دوست ندارم چیزی را که به طور ۱۰۰درصد نمیدانم، تعریف کنم.
-به ماجرای دعوت شدن به تیم ملی برگردیم.
سه ماه تعطیلی مدارس بود و در حیاط خانه خوابیده بودیم. خدابیامرز مادرم من را بیدار کرد که آقای جمالی جلوی در با من کار دارد. این جریان مربوط به سال ۱۳۴۲ بود. کامبیز جمالی، کاپیتان تیم تاج بود. خدا بیامرز مرد شریفی بود. من جزو نفراتی بودم که باید جایگزین شش بازیکن شاهین میشدم.
مادرم پشت در بود و میشنید آقای جمالی چه میگوید. یک مرتبه در را باز کرد و به جمالی گفت بچه من در شوروی گم می شود (با خنده).
اول باید پدرمان را راضی می کردیم که در محضر امضا دهد و از کشور خارج شوم چون زیر ۱۸ سال بودم. از یک طرف خوشحال بودیم که برای تیم ملی ایران انتخاب شدیم، از آن طرف دلم شور میزد که چطور پدرم را راضی کنم که امضا بدهد. بالاخره موفق شدیم. بالاخره گذرنامه گرفتیم و از فرودگاه مهرآباد با آقای الهی به عنوان سرپرست تا مرز جلفا رفتیم که از آنجا هم به شهر رستوف برویم.
اولین بازی را با رستوف بازی کردیم که فکر میکنم یک بر یک شد. نتایج خوب بود اما اعداد دقیق را به یاد ندارم. اگر هم باختیم، با بازی خوب باختیم. یک بازی هم من انجام دادم و بعد از ۱۷ روز به تهران برگشتیم.
بعد از آمدن من، بچه محلهای ما با هر تیمی بازی نمیکردند. میگفتند ما بازیکن ملیپوش داریم. به من هم میگفتند اگر ببینیم در یک تیم دیگر بازی می کنی، تو را میزنیم (می خندد).
بعد از آن اردو یک سال در تیم تاج بازی کردم. همان زمان ۳۰، ۴۰ نفر به اردوی تیم ملی برای مسابقات المپیک ۱۹۶۴ توکیو دعوت شدند که نام من هم بین آنها بود. البته بعدا نام من را خط زدند. برای حضور در تیم ملی به برادرم که در آلمان تحصیل میکرد، نامه نوشتم که کفش میخی میخواهم. یک جفت کفش فرستاد که اصلا استفاده نکردم چون آن کفش برای زمین چمن بود اما ما در ایران زمین خاکی داشتیم. یک بار که در امجدیه باران میآمد، سه ماه زمین تعطیل میشد.
من شخصا خیلی دوست داشتم که به مسافرت بروم و جاهای مختلف را ببینم. خیلی کنجکاو بودم. فوتبال بهانهای بود که به آن سمت بروم. برادرم با تیم بایرن مونیخ صحبت کرد و در سال ۱۹۶۵ به مونیخ رفتم. چیک چایکوفسکی، بازیکن تیم ملی یوگسلاوی مربی تیم بایرن مونیخ بود. آن موقع سپ مایر و بکن باوئر هم در بایرن بودند. البته قبلا بازی من را در ترکیه مقابل تیم مالاتیه دیده بودند. باز هم گفتند باید با تیم تمرین کنم و بعد از آن اگر خواستند با من قرارداد میبندند.