با تیم‌ فوتبال تا دم مرگ رفتم
با تیم‌ فوتبال تا دم مرگ رفتم
پیشکسوت فوتبال ایران که در دوران جنگ تحمیلی سرمربی تیم‌ملی بود معتقد است که فوتبال ایران در سال‌های دور ستاره‌های زیادی داشت که این روزها کمتر یافت می‌شوند.

به گزارش حاشیه ورزش ، ناصر ابراهیمی خاطرات خود از سال‌ها حضور در فوتبال را مرور کرد. او که طی دوره‌های مختلف سرمربی تیم ملی ایران بوده، عنوان کرد که ۱۵۹ فوتبالیست را به فوتبال ایران معرفی کرده است. ابراهیمی در این گفت‌وگو از دوران حضورش در پرسپولیس هم سخن گفت. این پیشکسوت نام آشنای فوتبال که که یار غار علی پروین در پرسپولیس محسوب می‌شود، خاطرات جالبی هم از همکاری با پروین به زبان آورد.

در ادامه گفت‌وگوی ناصر ابراهیمی را با خبرنگاران ایسنا می‌خوانید:

* فوتبال شما از کجا شروع شد؟

در مرز ۸۰ سالگی هستم. می‌توانم بگویم که از ۱۰ سالگی پایم به توپ خورده است. نه والیبال، نه شنا و نه دوچرخه سواری بلد نیستم. هیچ ورزشی را به جز فوتبال دنبال نکردم. ۲۶ اردیبهشت ۱۳۲۱ در دروازه شمیران دنیا آمدم. در خیابان نامجو و مدنی چهار زمین فوتبال وجود داشت که از آنجا فوتبالم را شروع کردم. وقتی که ششم ابتدایی را پشت سر گذاشتم، آقای اکبر کیا فوتبال من را کشف کرد و مرا به تیم شاهین برد. در نوجوانان و جوانان یعنی سال ۱۳۳۲ و ۱۳۳۳ وارد باشگاه شاهین شدم. بعد از پنج سال همراه همایون بهزادی و حمید شیرزادگان به تیم بزرگان شاهین اضافه شدیم. در سال ۱۳۳۹ بازیکن فیکس شاهین بودم و اولین بازی من برابر تیمی از روسیه بود. در پست هافبک بازی می‌کردم. بزرگانی چون مسعود برومند، آقاحسینی و عراقی در آن تیم بازی می‌کردند که من از فوتبال آنها می‌ترسیدم. من از ذخیره بودن بدم می‌آمد. باشگاه شاهین مکتب دکتر اکرامی بود.

* در آن زمان در ورزشگاه امجدیه بازی می‌کردید.

بله! اصلا چرا نام این ورزشگاه را تغییر دادند؟ این ورزشگاه را فردی به نام امجد وقف کرد. یعنی زمین ورزشگاه را وقف کرد. این ورزشگاه دیوار گلی داشت و سیم‌خاردار اطرافش بسته بودند. حدود ۱۲ هزار تماشاگر به ورزشگاه می‌آمدند که هر بازی ۱۱ هزار نفر طرفدار شاهین بودند. شاید گوشه ورزشگاه افرادی به عنوان طرفدار تاج به ورزشگاه می‌آمدند. از همان اول شعار شاهین گفتار نیک و کردار نیک بود. وقتی مسافرت می‌رفتیم دکتر اکرامی به ما کتاب می‌داد و می‌گفت بخوانید و بعد از شما می‌پرسم که چه فهمیدید. برای همین می‌گویند مکتب شاهین. همه اعضای تیم دکتر و مهندس بودند. چهار سال در تیم شاهین بازی کردم و بعد بر اساس اتفاقاتی به تیم تاج رفتم. در تیم تاج، تیمسار خسروانی بود که خیلی خدمت کرد. ۴۰۰۰ تومان پول پیش و ماهی ۴۰۰ تومان حقوق گرفتم. آن زمان باشگاه شاهین پولی نمی‌داد و آماتور بود. چهار سال برای تاج بازی کردم. تیمسار خسروانی برای من معافیت سربازی گرفت و سپس استخدام برق تهران شدم. در تیم ملی هم فقط سه بازی انجام دادم که یک بازی برابر پاکستان و یک تیم عربی و یک تیم افغانستانی بود. وقتی در برق استخدام شدم برای آنها هم کاپیتان بودم و هم مربی. در ادامه کلاس‌های مربیگری را در کشورهایی مثل فرانسه پشت سر گذاشتم. همه مدارک معتبر فیفا را هم دارم. به من می‌گفتند که بهترین تمرین دهنده هستم. از دواندن بازیکنان به دور زمین بدم می‌آمد و سعی می‌کردم هیچ وقت تمرینات تکراری نداشته باشم.

* از کجا به مربیگری تیم ملی رسیدید؟

قبل از انقلاب مربی تیم ملی نوجوانان شدم. همه بازیکنان آن تیم بعدها بازیکن پرسپولیس و استقلال شدند. بازیکنانی چون محمد پنجعلی، ناصر محمدخانی، شاهرخ و شاهین بیانی در تیم حضور داشتند. بعد از آن مربی تیم ملی جوانان ایران شدم.

* بعد از انقلاب هم مربی تیم ملی بودید؟

سه ماه بعد از انقلاب من و حسن حبیبی مربیان تیم ملی شدیم. حسن حبیبی الان در خانه نشسته است. بعد از مدتی همایون شاهرخی مربی تیم ملی شد و وقتی قهرمان شدند اما به المپیک روسیه نرفتند، حسن حبیبی استعفا داد و من سرمربی تیم ملی شدم. یعنی از هشت سال جنگ، شش سالش من سرمربی تیم ملی بودم. فوتبال تهران تعطیل شده بود و شرایط سختی بود. در آن مقطع هر استانی برای خود فوتبال را دنبال می‌کرد. من ۷۷ نفر را به تیم ملی دعوت کردم. از مربیان سرشناس استان‌ها خواستم بازیکنان خوب خود را معرفی کنند. برای هر پست ۷ بازیکن دعوت کردم. از این ۷۷ نفر باید ۲۲ بازیکن انتخاب می‌کردم. روز اول به آنها گفتم که بازی های لیگ نداریم و هر کسی فکر می‌کند اگر نامش را خط بزنم ناراحت می‌شود، بگوید. هر هفته باید ۱۰ بازیکن را باید خط بزنم. هیچ‌کس اعتراض نکرد. همه هم ستاره هم بودند. مثل فوتبال الان نبود که در لیگ داخلی ستاره نداریم. من در طی دو ماه ۲۲ بازیکن را انتخاب کردم. در آن تیم، دروازه‌بان ناصر حجازی و بهروز سلطانی حضور داشتند. تیمی را آماده کردم که بازیکنانی چون علی پروین، نصرالله عبدالهی، محمد صادقی، قاسم پور و خیلی افراد دیگر در این تیم بودند.

رئیس سازمان تربیت بدنی در آن مقطع آقای مصطفی داودی بود. او مرا فراخواند و از من خواست نام شش بازیکن را خط بزنم. تیم قرار بود به هندوستان برود اما طرح ۲۷ ساله ها را اجرا کردند تا این نفرات را ما از تیم ملی کنار بگذاریم. (بر اساس این طرح بازیکنان بالای ۲۷ سال سن نمی‌توانستند عضو تیم ملی باشند.) من همان جا به آنها گفتم این طرح را از کجا آورده‌اید؟ آنها به من گفتند در خانه فلان بازیکن رفته‌ایم و متوجه شدیم آهنگ گوگوش را گوش می‌کند، به همین خاطر گفتند که سوسول ها را از تیم ملی خط بزنید و به جایشان حزب اللهی‌ها را دعوت کنید. یعنی علی پروین، ناصر حجازی، محمد صادقی سوسول هستند و باید کنار بروند. به آقای داودی گفتم شما قبل از انقلاب خودتان مگر مربی تیم شنای بانوان نبودید؟ اما بعد از انقلاب آمدید و این کارها را می‌کنید. قرار بود علی پروین هم کاپیتان تیم باشد هم به من کمک کند اما از من خواستند که این نفرات را کنار بگذارم، من هم همان جا گفتم یا با این تیم به هندوستان می روم یا دیگر کنار تیم نخواهم بود. همانجا خداحافظی کردم و وقتی به محل تمرین رسیدم متوجه شدم که تمرین تعطیل شده است. دلیلش را پرسیدم که گفتند آقای داودی دستور داده تمرینات تیم ملی تعطیل شود.

من کسی نبودم اما اجازه نمی دادم که بازیکنی به من تحمیل شود. آن زمان نفرات مد نظرشان را از تیم ملی کنار گذاشتند و افراد جدیدی را که می‌گفتند بچه حزب‌اللهی هستند دعوت کردند. تیم به هندوستان رفت و ششم شد. وقتی تیم بازگشت رئیس فدراسیون هم تغییر کرد. همانجا بود که به آقای آبشناسان رئیس وقت فدراسیون فوتبال گفتم که فقط می‌خواستید من با تیم به هندوستان نروم! در ادامه من سرمربی تیم ملی شدم و با آن تیم به اندونزی رفتیم و قهرمان شدیم.

در هشت سال جنگ، شش سال سرمربی تیم ملی بودم و در روزهای سخت تیم ملی را آماده می‌کردم. به خاطر اینکه نگویند چرا تیم ملی فقط سفر خارجی می‌رود، تیم را به همه ایران بردم. یعنی یک بار به زاهدان و در ادامه به کرمان و بعد به بندرعباس و بعد به اهواز رفتیم. چون در اهواز شرایط جنگی بود ما در دزفول اسکان داشتیم. در آن مقطع زمانی رزمندگان ما بستان را پس گرفته بودند و به همین خاطر ما تیم ملی را به بستان بردیم تا دیداری با رزمندگان داشته باشند. البته در راه، اتوبوس دچار اشتباه شد و به جای حرکت در مسیر بستان به سمت نیروهای عراقی حرکت کرد. نزدیک رودخانه شدیم و دیدیم که رزمنده‌ها آن سوی آب مشغول شستن لباس‌هایشان هستند. همان لحظه یه آمبولانس با سرعت به اتوبوس نزدیک شد و به راننده گفت چه کار می‌کنی؟ آن طرف عراق است و آنها سربازان عراقی هستند. اتوبوس در همان معبر باریک به سختی دور زد و به سمت بستان حرکت کردیم. خدا رحم کرد که آن زمان کسی متوجه حضور اتوبوس ما نشد و به سمت ما تیراندازی نکردند. وقتی به تهران بازگشتیم بعد از چند روز تیم را به ایلام بردیم. در آنجا هم بازی کردیم و به سنندج رفتیم.

خاطرم هست وقتی در مریوان بودیم خمپاره شلیک کردند و ما با همان لباس ورزشی فرار کردیم. یادم می‌آید مسابقات دهه فجر را در تهران برگزار کردیم که در آن مقطع کشورهایی مثل غنا و پاکستان و فلسطین آمده بودند، من هم تیم ملی را به دو تیم A و B تقسیم کردم و با دو تیم در این مسابقات شرکت کردیم. خودم مربی تیم B بودم تا نگویند سرمربی تیم بهتر را انتخاب کرده است. تیم A حذف شد، ما هم در پنالتی شکست خوردیم و حذف شدیم. با وجود اینکه برای پنالتی ها تمرین می کردیم اما بارها و بارها در مسابقات مختلف در پنالتی شکست می خوردیم.